برویم زیر باران و برقصیم بخندیم میبوسی ام.
دنیا از ما بدش می آید اما ماه دوستمان دارد. ماه میخندد. ماه مرا بغل می کند. به نظرم ما باید یک بلیط یک طرفه به ماه بگیریم و خوشبخت باشیم. روی ماه زندگی میکنیم. اما بعد چون ماه مهربان دوستمان دارد و دوستش داریم می رویم به سیاره ی خودمان تا از دور هلالش را ببینیم
توی سیاره ی خودمان علف ها هستند درخت ها گلها همه ی حیوانات ، حتی حیوانات وحشی اهلی اند. آسمان صورتی است با عمق بنفش و ابرهای سپید. آنجا با عشق و شهوت زندگی را می گذرانیم و خدا هم دوستمان دارد.
تصمیم گرفتم دوباره بنویسم. منِ رویا زده ی خیال پرست. ۲۲ سال از عمرم گذشته و هنوز سرگردانم. ایا من زشت هستم؟ چشمانم زیبانیست؟ نه من هیچی نمیدانم
هرروز منتظر هیولای آبی ام هستم که بیاید و مرا ببرد. قلب دارد و جگر. شاید هم آبی نباشد. بنفش یا سفید.
شناورم توی اتاقم. دلم محبت میخواهد و احساسات. اما من زشت نیستم. شایدهم هستم. هیولای آبی، بنفش یا سفید تو میدانی؟
درباره این سایت